شعر خوانی من
برای شعر خوانی،
من
روش جالبی دارم
هر وقت
هوای تو به سرم میزند
سراغ چشمانت میروم
زل میزنم به عکست
تک تک غزلهایت را
میخوانم
با شیوه خاص خودم
با نگاه نمیخوانم
لب خوانی هم نمی کنم
آهسته هم نمیخوانم
با دقت میخوانم ،
با صدای بلند
با تمام احساسم
با تمام عشقم.
طوری که حنجره ام،
تارهای صوتی ام
گوش های مشتاقم
رگ و پوستم
تااااااااااا
تمام ذرات وجودم
تا سرتا پا، پا تا سرم
از واژه هایی که با نظم
کنار هم چیده ای
لذت ببرند
تا
هیجان
در تک تک رگهایم
و تمام وجودم
بدود
تا
اوج بگیرم
بالا بروم
آنقدر بالا که در آبی آسمان
چون بادبادکی سبک
به هر طرف که بخواهم بروم
سبک تر از پر کاه،
سبک تر از حباب
سبک تر از هوا
بالا
بالاتر
آنقدر بالا که باز هم گم شوم.
نا پدید و بی نشان
و چه زیباست
این گم شدن!
چه لذت غیر قابل وصفی دارد!
تازه
در این گم شدن ها
خودم را پیدا میکنم.
راحت و آسوده،
به هر چه دلم میخواهد
می رسم.
آنقدر در آبی آسمان خیالت
در تمام راههای پر پیچ و خم،
به دنبال یادت می دوم،
می روم، پرواز میکنم
تا
سیر میشوم،
سیراب میشوم
و
عطشی که از تو دارم
آرام میشود
آرام میشوم.
دوباره
روی امواج زیبای اشعارت
سوار میشوم.
باز دوباره خوانی میکنم
دوباره
دوباره
دوباره
آهسته فرود می آیم.
با طلوعت
طلوع میکنم
تا
با غزلی از باغ سبز نگاهت
دوباره اوج بگیرم،
پرواز کنم
گم شوم ،
پیدا شوم،
رشد کنم.
بزرگ شوم
کبرا روشنائی (زهره)
:: موضوعات مرتبط:
دلنوشتهها ,
,
:: برچسبها:
کبرا روشنائی ,
زهره ,
,
:: بازدید از این مطلب : 60
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0